یاعلی تا باران بعدی...
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 91/2/3:: 12:22 عصر
سلام...
من که یادم نیست...اما مادر می گفت...گفته ای بعد باران برمی گردی...
من اینجا نشسته ام...این محیط را و زبان مردمش رانمی فهمم ...
تنها نمی توانم...من هم می خواهم بیایم...خسته شدم...صبر فقط من؟...انتظار فقط من؟...
دیگران از دردهای این زمین مسموم سهمی نمی برند؟...
آری بی توجهی های اخیرت حسودم کرده...
قهر؟ نه!...دلخورم...
اگر می دانستم خلف وعده میکنی...
کلاس اول به جای آمد نیامد را تمرین می کردم...
و دیگر...باران را... که ساعت دیدار نامیدی... نمی ستودم...
همین...
یاعلی تا باران بعدی...
پ ن :
دور از من و عمه کجا ها رفته ای تو که یک جای سالم در سرت حتی نداری
حتی پر از زخم و جراحت هم که باشی زیباترین بابای دنیا تا نداری
با دختر تو دختران شام قهرند با طعنه می گویند تو بابا نداری
من را به ببر همراه خود تا که بفهمم تو دوست داری دخترت را یا نداری
پ ن: از دلنوشته های دختر شهید. :((
شهدا شرمنده ایم.
در صورت عدم مشاهده عکس اینجا کلیک نمایید.
کلمات کلیدی :